کد مطلب:28018 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

روانه کردن سپاه اُسامه












910. الطبقات الكبری - به نقل از عُروة بن زبیر -:پیامبر خدا اُسامه را برانگیخت و او را مأمور كرد كه سواران را به سوی بَلقاء[1] ببرد؛ جایی كه پدرش و جعفر [ بن ابی طالب] كشته شده بودند. پس اسامه و یارانش، خود را تجهیز كردند و در جُرْف،[2] اردو زدند.

پس، پیامبرصلی الله علیه وآله بیمار شد و این گونه بود، تا اندكی بهبود یافت. پس با سرِ بسته بیرون آمد و سه بار گفت:«ای مردم! سپاه اسامه را روانه كنید!». سپس باز گشت و داخل خانه شد. بیماری اش شدّت گرفت و از دنیا رفت.[3].

911. الطبقات الكبری - به نقل از ابن عمر -:پیامبرصلی الله علیه وآله سپاهی را آماده كرد كه ابو بكر و عمر هم در آن بودند و اسامة بن زید را فرمانده سپاه نمود. مردم، به خاطر كم سالیِ اسامه به او طعنه می زدند. خبرِ آن به پیامبر خدا رسید. از منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت:«مردم به فرماندهی اسامه طعنه زده اند و پیش از این هم به فرماندهی پدرش طعنه می زدند، در حالی كه آن دو، شایسته آن اند و او از محبوب ترینِ خاندانم در نزد من است. پس با اسامه خوب باشید».[4].

912. الطبقات الكبری - به نقل از حَنَش -:شنیدم پدرم می گوید:پیامبرصلی الله علیه وآله اسامة بن زید را به فرماندهی گمارد، در حالی كه هجده سال داشت.[5].

913. أنساب الأشراف:در سپاه اسامه، ابو بكر و عمر و سرشناسانی از مهاجر و انصار، حضور داشتند.[6].

914. المغازی - در یادكردِ سپاه اسامه -:و هیچ یك از مهاجران نخستین نمانْد، جز آن كه برای آن نبرد، حاضر شد، همچون:عمر بن خطّاب، ابو عبیدة بن جرّاح و سعد بن ابی وقّاص.[7].

915. دلائل النبوّة:اسامة بن زید، برای نبرد آماده شد و به جُرف، نقل مكان كرد و به خاطر بیماری پیامبر خدا، چند روز در آن جا ماند و پیامبرصلی الله علیه وآله او را به فرماندهی سپاهی گمارده بود كه عُمومشان از مهاجران بودند و عمر بن خطّاب هم در میان آنان بود.[8].

916. الطبقات الكبری - به نقل از عروه -:در میان سپاهی كه پیامبرصلی الله علیه وآله او (اسامه) را فرمانده آن كرده بود، ابو بكر و عمر و ابو عبیده جرّاح هم بودند.[9].

917. شرح نهج البلاغة:اسامه، روز دوشنبه، دوازدهم ربیع اوّل [ سال یازدهم هجری] از اردوگاهش به مدینه آمد و حال پیامبرصلی الله علیه وآله را بهتر یافت. پیامبرصلی الله علیه وآله به خروج و شتاب در روانه شدن، فرمانش داد و گفت:«به بركت خدا، صبح، حركت كن» و هماره می گفت:«سپاه اسامه را روانه كنید».

پس با پیامبر خدا وداع كرد و ابو بكر و عمر هم با او خارج شدند. چون سوار شد، پیك اُمّ ایمن، نزد او آمد و گفت:پیامبر خدا در حال موت است. پس، او بازگشت و ابو بكر و عمر و ابو عبیده هم همراهش آمدند.[10].

918. الطبقات الكبری - به نقل از هشام بن عروه -:پیامبر خدا بیمار شد و در همان بیماری اش می گفت:«سپاه اسامه را روانه كنید. سپاه اسامه را روانه كنید»[11]. [12].

919. پیامبر خداصلی الله علیه وآله:سپاه اسامه را آماده كنید. خدا لعنت كند كسی را كه از آن، جا بمانَد![13].

920. الإرشاد:... چون پیامبرصلی الله علیه وآله سلام نماز را داد، به خانه اش بازگشت و ابو بكر و عمر و گروهی از مسلمانانِ حاضر در مسجد را فرا خوانْد. سپس گفت:«آیا فرمان ندادم كه سپاه اسامه را روانه كنید؟». گفتند:چرا، ای پیامبر خدا! گفت:«پس چرا در فرمانم تأخیر روا داشتید؟». ابو بكر گفت:من رفته بودم؛ امّا بازگشتم تا تجدید عهدی با تو كرده باشم. عمر [ نیز] گفت:ای پیامبر خدا! من نرفتم؛ چون دوست نداشتم خبر تو را از كاروان ها بگیرم.

پیامبرصلی الله علیه وآله گفت:«سپاه اسامه را روانه كنید. سپاه اسامه را روانه كنید» و آن را سه مرتبه تكرار كرد. سپس به خاطر رنج و اندوه شدید، بیهوش شد و اندكی در همین حال ماند. مسلمانان گریستند و صدای گریه از همسران و فرزندان او و زنان مسلمان و دیگر مسلمانان حاضر، بلند شد.[14].

921. الإرشاد:پیامبرصلی الله علیه وآله پرچم فرماندهی را برای اسامة بن زید بست و از او خواست كه با عموم مردم به سوی مكانی از روم برود كه پدر او [ در آن جا] كشته شده بود.

نظر پیامبرصلی الله علیه وآله بر این بود كه گروهی از مهاجران نخستین و انصار را با سپاه اسامه رهسپار كند تا هنگام وفاتش كسی در مدینه نباشد كه در خلافت، اختلافْ ایجاد نماید و برای پیشی جستن در فرمانروایی بر مردم، طمع كند. او می خواست راه را برای كسی كه جانشین خود كرده بود، هموار كند، تا كسی با وی نستیزد.

پس اسامه را فرمانده این افراد كرد و برای بیرون فرستادن آن [ سپاه] كوشید و به اسامه فرمان داد كه با سپاهش از مدینه به جُرْف برود و نیز مردم را برانگیخت تا با او بیرون روند و آنان را از درنگ و تأخیر، بر حذر داشت.

در این میان، پیامبرصلی الله علیه وآله بیمار شد و با همان بیماری از دنیا رفت.[15].

922. السیرة النبویّة - به نقل از عروة بن زبیر و غیر او -:پیامبر خدا در حال بیماری [ بود كه] دید مردم، در روانه كردن اسامة بن زید، درنگ می كنند. پس در حالی كه سرش را بسته بود، بیرون آمد و بر منبر نشست، در حالی كه مردم درباره فرماندهی اسامه می گفتند:پسر جوانی را بر بزرگان مهاجر و انصار، فرمانده كرده است.

[ پیامبرصلی الله علیه وآله] پس از حمد و ثنای الهی، آن چنان كه شایسته خداوند بود، گفت:«ای مردم! سپاه اسامه را روانه بدارید. به جانم سوگند، اگر [ اكنون] به فرماندهی او طعنه می زنید، پیش از این هم به فرماندهی پدرش طعنه می زدید، در حالی كه او شایسته فرماندهی است و پدرش هم شایسته فرماندهی بود».

سپس پیامبر خدا فرود آمد و مردم در تجهیز سپاه، جدّیت كردند و بیماری پیامبر خدا شدّت گرفت. اسامه با سپاهش بیرون رفت، تا این كه در جُرْف (در یك فرسخی مدینه) فرود آمد و در آن جا اردو زد و مردم، همگی به سوی او رفتند. چون بیماری پیامبر خدا شدّت گرفت، اسامه و مردم، درنگ كردند تا ببینند سرنوشت پیامبرصلی الله علیه وآله چه می شود.[16].

923. امام علی علیه السلام:پیامبر خدا، در بیماریِ منجر به وفاتش، فرمان داد كه سپاهی برای اسامه، سامان دهند. پیامبرصلی الله علیه وآله هر آن كس را (از توده مردم و یا از اوس و خزرج و بقیه مردم) كه می ترسید شورش و ستیزه كند و یا (به خاطر آن كه پدر یا برادر یا خویشاوندش به دست من كشته شده بودند،) با من دشمنی ورزد، با این سپاه، روانه كرد و حتّی از مهاجران و انصار و مسلمانان و دیگران و كسانی كه [ با پول، ]جذبشان كرده بود و نیز از منافقان، كسی را باقی نگذارد، تا دل های همه كسانی كه در محضرش باقی می مانند، با من صاف باشد و كسی چیزی را كه من ناپسند می دارم، نگوید و مرا از ولایت نراند و امور مردم را پس از پیامبرصلی الله علیه وآله به دست نگیرد.

آخرین سخنش درباره امّت، روانه كردن سپاه اسامه بود و این كه هیچ یك از آنان كه روانه كرده بود، از او سرپیچی نكنند. پیامبرصلی الله علیه وآله این كار را بر دیگر كارها سخت مقدّم داشت و به شدّت، در آن كوشید و تأكید فراوان كرد.

پس از قبض روح پیامبرصلی الله علیه وآله، با تنی چند از سپاهیان اسامه و سربازانش مواجه شدم كه مراكز خود را ترك كرده، جای خود را خالی گذارده و از فرمان پیامبر خدا - كه به آنان دستور داده بود حركت و پیشروی كنند و همراه فرمانده شان باشند و در زیر پرچم او، مسیر را بپیمایند، تا مأموریّت را به انجام رسانند - سرپیچی كرده بودند.

پس، فرمانده خود را در میان سپاه، برجای نهادند و شتابان بر اسب ها سوار شدند و به سوی انحلال پیمانی كه خدای عزوجل برای من و پیامبرش در گردن آنها بسته بود، روانه شدند. پس، آن را گشودند و پیمان خدا و پیامبرش را شكستند و آن را برای خود بستند و صدای خود را بدان بلند داشتند و تنها نظر خود را اجرا كردند، بی آن كه نظر كسی از ما (بنی عبد المطّلب) را جویا شوند و یا آن كه ما را شركت دهند و یا [ دست كم، ابتدا] فسخ بیعت با من را كه در گردنشان بود، بخواهند.[17].









  1. بلقاء، از نواحی دمشق در میان شام و وادی القری است كه مركز آن، عَمّان است. (معجم البلدان:489/1)
  2. جرف، جایی در سه میلی مدینه به طرف شام است. (معجم البلدان:128/2)
  3. الطبقات الكبری:248/2. نیز، ر. ك:تاریخ الیعقوبی:113/2، إعلام الوری:263/1.
  4. الطبقات الكبری:249/2 و 66/4، صحیح البخاری:3524/1365/3.
  5. الطبقات الكبری:66/4، صحیح البخاری:41981620/4.
  6. أنساب الأشراف:115/2. نیز، ر. ك:شرح نهج البلاغة:52/6، الدرجات الرفیعة:442.
  7. المغازی:1118/3.
  8. دلائل النبوّة، بیهقی:200/7، كنز العمّال:30265/571/10.
  9. الطبقات الكبری:68/4، تاریخ دمشق:63/8، شرح نهج البلاغة:52/6.
  10. شرح نهج البلاغة:160/1.
  11. در الاحتجاج (64/1) از امام علی علیه السلام نقل شده است:«و آخرین عهدی كه با امّتش درباره من بست، گفته اش درباره روانه كردن سپاه اسامه بود. پیوسته در گوش آنها می خواند تا در ترجیح منافقان بر صادقان، حجّتی برای آنان نگذارَد».
  12. الطبقات الكبری:67/4، تاریخ دمشق:2098/62/8، و 2101/65/8.
  13. الملل والنحل:23/1، شرح نهج البلاغة: 52/6، الرواشح السماویّة:140.
  14. الإرشاد:183/1، إعلام الوری:265/1.
  15. الإرشاد:180/1.
  16. السیرة النبویّة، ابن هشام:299/4. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری:184/3 و 186.
  17. الخصال:58/371، الاختصاص:170، شرح الأخبار:315/346/1.